دربارهی حواسپرتی نیوتن داستانهای زیادی وجود دارند. برای او افکار علمی بسیار جذاب بودند. هنگامی که در افکار علمی غرق میشد، همه چیز را فراموش میکرد. وقتی هم که استاد دانشگاه کمبریج بود، نه دوست و آشنا داشت و نه خویشاوند و نه مسئولیتهای زیاد و از این موقعیت کمال استفاده را میکرد. برخی داستانهای رایج از این قرارند:
در یک مناسبت، نیوتن به برخی دوستانش شام میداد. میز شام را ترک کرد تا از سرداب خانه برایشان چیزی بیاورد تا بنوشند. اما در میانهی راه غرق افکار خود شد، کار و میهمانانش را فراموش کرد، ردایش را به تن کرد و به کلیسا رفت. گاهی لباسها را کامل به تن نکرده، به خیابان میرفت و وقتی از سر و وضع خود آگاه میشد، شتابان و خجالتزده به خانه باز میگشت. اغلب هنگامی که در باغ قدم میزد ناگهان میایستاد، آنگاه با سرعت به سمت اتاقش میدوید و روی اولین کاغذی که دم دستش میآمد، ایستاده شروع به نوشتن میکرد. هنگامی که قصد داشت در سالن عمومی شام بخورد، غرق افکار خود میشد، مسیر را اشتباهی پی میگرفت، مدتی راه میرفت و پس از این که کاملا شام را فراموش کرده بود به اتاقش برمیگشت. یک بار از اسب خود پیاده شده بود تا از تپهای بالا برود. اما هنگامی که به بالای تپه رسید و برای پرداخت عوارض ایستاد، برگشت و دید که فقط افسار اسب را در دست دارد. اسب، بیآنکه نیوتن متوجه شده باشد، هنگام بالا رفتن سر خود را از افسار بیرون آورده بود.
Reference: Krantz, Steven G. Mathematical apocrypha redux: more stories and
anecdotes of mathematicians and the mathematical. Cambridge University
Press, 2005.