| به صحرا سرود این چنین خارکن | که از کندن خار، کس خوار نیست | |
| جوانی و تدبیر و نیروت هست | بدست تو، این کارها کار نیست | |
| به بیداری و هوشیاری گرای | چو دیدی که بخت تو بیدار نیست | |
| چو بفروختی، از که خواهی خرید؟! | متاع جوانی به بازار نیست! | |
| جوانی، گه کار و شایستگی است | گه خودپسندی و پندار نیست | |
| نبایست بر خیره از پا فتاد | چو جان خسته و جسم بیمار نیست | |
| همین بس که از پا نیفتادهای | بس افتادگان را پرستار نیست | |
| مپیچ از ره راست، بر راه کج | چو در هست، حاجت به دیوار نیست | |
| ز بازوی خود، خواه برگ و نوا | تو را برگ و توشی در انبار نیست | |
| همی دانه و خوشه خروار شد | ز آغاز، هر خوشه خروار نیست | |
| قوی پنجهای، تیشه محکم بزن | هنرمند مردم، سبکسار نیست | |
| زر وقت، باید به کار آزمود | کزین بهترش، هیچ معیار نیست | |
| غنیمت شمر، جز حقیقت مجوی | که باری است فرصت، دگر بار نیست! | |
| همی ناله کردی، ولی بی ثمر | کس این نالهها را خریدار نیست! | |
| چو شب، هستی و صبحدم نیستی است | شکایت ز هستی، سزاوار نیست | |
| کنند از تو در کار دل، باز پرس | درین خانه، کس جز تو معمار نیست | |
| نشد جامهی عُجب، جان را قبا | درین جامه، پود ار بود، تار نیست | |
| درین دکه، سود و زیان با همند | کس از هر زیانی، زیانکار نیست | |
| گهی کم بدست اوفتد، گه فزون | بساز، ار درم هست و دینار نیست | |
| مگوی از گرفتاری خویشتن | ببین کیست آن کو گرفتار نیست | |
| به چشم بصیرت به خود در نگر | تو را تا در آئینه، زنگار نیست | |
| همه کار ایام، درس است و پند | دریغا که شاگرد هشیار نیست | |
| تو را بار تقدیر باید کشید | کسی را رهایی از این بار نیست | |
| به دشواری ار دل شکیبا کنی | ببینی که سهل است و دشوار نیست | |
| از امروز اندوه فردا مخور | نهان است فردا، پدیدار نیست | |
| گر آلود انگشتهایت به خون | شگفتی ز ایام خونخوار نیست | |
| چو خارند گلهای هستی تمام | گل است اینکه داری به کف، خار نیست | |
| ز آزادگان، بردباری و سعی | بیاموز، آموختن عار نیست | |
| هزاران ورق کرده گیتی سیاه | شکایت همین چند طومار نیست | |
| تو خاطر نگهدار شو خویش را | که ایام، خاطر نگهدار نیست | |
| ره زندگان است، عیبش مکن | گر این راه، همواره هموار نیست | |
| پی کارهایی که گوید برو | تو را با فلک، دست پیکار نیست | |
| به جایی که بار است بر پشت مور | برای تو، این بار، بسیار نیست | |
| نشاید که بیکار مانیم ما | چو یک قطره و ذره بیکار نیست | |
| پروین اعتصامی |