نوشتهی حاضر برگرفته از مقالهای تحت عنوان «مقالهنویسی و چالشهای آن» به قلم استاد فریبرز آذرپناه است که در شمارهی 145 خبرنامهی انجمن ریاضی ایران به چاپ رسیده است.
تب تند مقالهنویسی در کشور و تشویق و تأیید آن توسط مسئولان، بهویژه در یک دههی گذشته، انگیزههای مادی ویرانگری در دانشگاهها به وجود آورده است. افزون بر اهمیت مقاله در ارتقاء اعضای هیئت علمی، نقش آنها در پژوهانه (اعتبار پژوهشی) نیز تعیین کننده است. برخلاف بخش ارتقاء که مقاله از چندین کانال ارزیابی گذر میکند، برای پژوهانه، در اکثر دانشگاهها، صرفاً یک بررسی اداری صورت میگیرد. در بررسی و احتساب مقالات برای پرداخت پژوهانه، کیفیت مقاله در بیشتر مؤسسات علمی تقریباً نادیده گرفته میشود، زیرا پژوهانه که به خاطر مراتب اداری زیر نظر معاونان پژوهشی دانشکده ها و دانشگاه است، به واسطهی حجم زیاد کار، اغلب توسط کارمندان آنها انجام میشود. با نادیده گرفتن کیفیت در این بخش، طبیعی است که انگیزههای مادی و اقتصادی به رشد تولید مقالههای بیارزش دامن میزند و این نابسامانی زمانی بیشتر به چشم میخورد که جایگاههای پژوهشی را مسئولان غیر آکادمیک به عهده بگیرند. اگر نگاه به مقاله نگاه مادی باشد، قطعاً بیاخلاقی علمی همچون نسخهبرداری و سرقت علمی نیز رخ میدهد و زمانی که با عطوفت نابجا اینگونه بیاخلاقی ها را نادیده بگیریم و گذشت کنیم، این دست ناهنجاریها در دانشگاه شدت خواهد گرفت.
انگیزههای مادی و تولید مقاله به منظورهای متفاوت، ما را به سوی پذیرش انبوه دانشجوی تحصیلات تکمیلی نیز سوق میدهد. در اینجا نیز راه هموار است؛ باز هم در اغلب دانشگاه ها توانایی علمی مدنظر نیست، هرکس میتواند دانشجوی کارشناسی ارشد داشته باشد و اگر سه سال در این مقطع تجربه تدریس داشته باشد، می تواند دانشجوی دکتری نیز بپذیرد. حال آنکه کارنامه پژوهشی و آموزشی وی ابداً اهمیت ندارد و در نظر گرفته نمیشود. توانایی استاد در شیوه راهنمایی دانشجو، قدرت نوآوری استاد در مطالب علمی، توانایی مطرح کردن ایدههای تحقیق و صلاحیت استاد در آموزش شگردهای پژوهش اساساً مطرح نیستند، پنداری قرار است که دانشجو از ابتدا پژوهشگری مستقل باشد و برای استاد کار پژوهشی انجام دهد. مقررات موجود در پذیرش دانشجوی تحصیلات تکمیلی و در پی داشتن مزایایی همچون حقالتدریس، اکثر ما را وسوسه میکند تا در این راه بیپروا قدم بگذاریم و به عواقب آن نیندیشیم. این مسئله باعث میشود که حجم فراوانی از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری که اکثراً از نظر علمی ضعیفاند به دانشگاهها راه یابند و از آنجا که تعداد زیادی از آنها، پیشتر کارمند یک موسسه، دبیر مدارس و یا عضو هیئت علمی یک دانشگاه بوده، به سبب ثبات شغلی خود، فرصت های شغلی را به ناحق از دانشجویان مستعد سلب میکنند تا بار دیگر عواقب آن گریبان دانشگاههای ما را بگیرد و آثار نامطلوبی در کیفیت آموزش و پژوهش دانشگاه ها بر جای گذارد. از سوی دیگر، آز اقتصادی عدهای از اعضای هیئت علمی در جهت کسب درآمد بیشتر، باعث میشود تا از استخدام نسل جوان در دانشگاهها پیشگیری شود و به این ترتیب ضربه ای دیگر بر پیکر نیمه جان آموزش و پژوهش وارد آید. برای پی بردن به ناهنجاریها در پذیرش دانشجوی دکتری، کافی است با یک حساب سرانگشتی تعداد دانشجویان دکتری ریاضی در حال تحصیل در دانشگاه ها را برآورد کنیم. در حال حاضر آنها بیش از دو برابر اعضای هیأت علمی تمام وقت رشته ریاضی هستند. اگر به این همه دانشجوی دکتری در کشور نیاز داریم، چرا آنها را در دانشگاهها استخدام نمیکنیم و اگر نیازی به این تعداد هیئت علمی نداریم، این دانشجویان را به چه منظور میپذیریم؟
قوانین آموزشی، موظف تدریس رئیس دانشکده را 5 واحد و موظف تدریس را برای یک رئیس دانشگاه دو ساعت تعیین کرده تا زمان کافی در اختیار داشته باشند که به کارهای دیگری که به آنها محول شده بپردازند. ولی اکنون بعضی از مسئولان حتی رئیس یک دانشگاه، ممکن است تا بیش از 25 ساعت درس در ترم، افزون بر موظف خود با احتساب پایاننامهها، به عنوان حقالتدریس داشته باشد. وقتی استاد بیش از توان خود درس میدهد و دانشجوی دکتری میپذیرد، قطعاً هیچکدام از وظایف خود را نمیتواند به خوبی انجام دهد. در اینجاست که دانشجو غیرمستقیم و یا مستقیم تهدید میشود که حتماً به فکر تهیه مقاله باشد. اینها همه تخلفاند، چه از سوی دانشجو باشد و چه از جانب استاد. حال اگر استاد مربوطه، مسئول هم باشد تخلف دوچندان میشود. آنچه در این میان آسیب میبیند و گاهی ویران میگردد اصول ساختاری، اخلاقی و علمی بنیاد دانشگاه است و اگر به همین منوال پیش برویم، در آینده سنگ روی سنگ دانش و دانشگاه بند نمیشود. از زمانی که به تشویق مقالهنویسی و ولع امتیازآوری با توسل به مقالات و ترغیب و تحریض برای نوشتن مقالات ظاهراً پژوهشی رو آوردیم، آفت حقالتدریس سال به سال شیوع بیشتری پیدا کرده و به بیاخلاقی در جوامع دانشگاهی دامن زده است. دانشگاه جایگاه اندیشه و دانش است، ادب و هنر است، اخلاق و فضیلت است و مهمتر از همه الگویی برای کلیت جامعه است. اگر این جایگاه را برای دانشگاه متصور باشیم و در عین حال بیاخلاقی ها و تخلفها را در دانشگاهها ببینیم و همچنین اگر به عمق ناهنجاریها در دانشگاهها آگاهیم، این پرسش مطرح میشود که چرا دم برنمیآوریم و مانع این تخلفها، بیاخلاقیها و سودجوییها نمیشویم؟ واقعیت امر این است که ما همه کم و بیش آلودهی این جریان شدهایم و در این باره انتقادپذیر هم نیستیم؛ تا آنجا که بارها دیده شده هرگاه سخن از این دست انتقادها به میان آورده شده است، برآشفتهایم و به گویندهی این دست سخنها که منافع مادی و جاه و مقام ما را به خطر انداخته است، پرخاش کردهایم. به نظر میرسد واقعاً وقت آن رسیده است که باید دست از خودفریبی برداریم و به فکر کارهای زیربنایی و اساسی در نظام آموزشی و پژوهشی کشورمان باشیم. این کار البته سیاست برنامهریزان، همت مسئولان و همیاری و همراهی ما و آنان را میطلبد.